جدول جو
جدول جو

معنی ران فشردن - جستجوی لغت در جدول جو

ران فشردن
کنایه از فشار آوردن بر اسب در سواری و برانگیختن و به تاخت درآوردن او
تصویری از ران فشردن
تصویر ران فشردن
فرهنگ فارسی عمید
ران فشردن
(تَ رَحْ حُ کَ دَ)
مخفف ران افشردن. کنایه از برانگیختن و تیز کردن اسب است:
شاه تمام حوصله با یک جهان شکوه
بر پیل مست گشته سوار و فشرده ران.
سنجرکاشی (از آنندراج).
و رجوع به ران افشردن و ران فشاردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دامن فشردن
تصویر دامن فشردن
درهم پیچیدن و گرد کردن دامن، فشردن دامن، دامن افشردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای فشردن
تصویر پای فشردن
پا فشردن، اصرار و ابرام کردن، پافشاری کردن، ایستادگی کردن، پایداری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پا فشردن
تصویر پا فشردن
پای فشردن، اصرار و ابرام کردن، پافشاری کردن، ایستادگی کردن، پایداری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَحْ حُ فِ رِ دَ)
ران افشردن. ران فشردن. کنایه از برانگیختن و تیز کردن اسب:
یکی (یک تیر) در کمان راند و بفشارد ران
نظاره بگردش سپاه گران.
فردوسی.
و رجوع به ران افشردن و ران فشردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
کنایه ازتیز کردن و برانگیختن چیزی عموماً و اسب خصوصاً. (برهان) (آنندراج). انگیختن و تحریک کردن و مهمیز زدن اسب را برای حرکت. (ناظم الاطباء). رکاب کشیدن. فشردن زانوان بزور بر پهلوی اسب تند رفتن را:
بگفت و بیفشرد بر اسب ران
بمیدان درآمد چو شیر ژیان.
فردوسی.
بیفشرد ران رخش را تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد.
فردوسی.
برانگیخت (پیران) اسب و بیفشرد ران
بگردن برآورد گرز گران.
فردوسی.
برآشفت برسان جنگی پلنگ
بیفشرد ران پیش او شد بجنگ.
فردوسی.
و رجوع به ران فشردن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ / تُو کَدَ)
مقابل دامن گشادن. دامن بستن. (آنندراج). درهم نوردیدن و گرد کردن دامن:
در هم شکفته غنچۀ دل لاله را جگر
بر هر زمین که دامن مژگان فشرده ایم.
طالب آملی
لغت نامه دهخدا
(نَهْءْ)
پای فشاردن. پا فشاردن. پا فشردن
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
سوار شدن بر اسب. (ناظم الاطباء). کنایه از سوار شدن. (برهان). کنایه از سوار شدن و رفتن. (آنندراج) (انجمن آرا). تاختن:
سر نعل بهای سم اسبت کنم آن روز
کایی بکمین دل من ران بگشایی.
خاقانی.
لشکر غم ران گشاد، آمد دوران او
ابلق روز وشب است نامزد ران او.
خاقانی.
دریاچو نمک ببندد از سهم
چون لشکر شاه ران گشاید.
خاقانی.
صبحگاهی کز شبیخون ران گشاد
تیغ چون خور خونفشان خواهد نمود.
خاقانی.
در ببند آمال راچون شاه عزلت ران گشاد
جان بهای نعل را در پای اسب او فشان.
خاقانی.
وزآنجا سوی صحرا ران گشادند
بصید انداختن جولان گشادند.
نظامی.
، کنایه از حمله آوردن واسب انداختن. (فرهنگ خطی). تاختن. تاخت آوردن:
لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد
گرهمه در خون کشد پشت نباید نمود.
خاقانی.
لشکر عزمش جهان خواهد گشاد
کز کمین فتح ران خواهد گشاد.
خاقانی.
زمین تا آسمان رانی گشاده
ثریا تا ثری خوانی نهاده.
نظامی.
، فرود آمدن از مرکب، عیب ظاهر کردن، برهنه شدن. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، راه رفتن. (ناظم الاطباء) (برهان). رفتن. پیمودن. عازم شدن. در حرکت آمدن:
گفت خاقانیاتو زان منی
این بگفت آفتاب و ران بگشاد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ران افشردن
تصویر ران افشردن
برانگیختن اسب و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
پافشاری کردن ایستادگی کردن پایداری کردن پاییدن پای داشتن پای افشردن: (پافشردی بردی) (حکمت)
فرهنگ لغت هوشیار
سوار شدن بر اسب و مانند آن، فرود آمدن از اسب و مانند آن، برهنه شدن، ظاهر کردن عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای فشردن
تصویر پای فشردن
مصر بودن
فرهنگ واژه فارسی سره